حال كه اندازه ي دنياست غمت، مي داني ؟ فاصله تا تو هويداست غمت، مي داني ؟ من كه عمريست اسير تو ي افسانه شدم با تو اين قافيه زيباست غمت، ميداني ؟ مرز بين منو احساس تو تا عرش خداست كار چشمان تو شيداست غمت، مي داني ؟ گر چه دوست داشتن تو ميبرتم تا به عدم مرگ من بي تو مهياست غمت، مي داني ؟ حس يك لحظه ي اغوش تو بُردم به جنون بر لبت بوسه گواراست غمت، مي داني ؟ عمر ما را كه دگر مهلت تكرار تو نيست ته اين قافله پيداست غمت، ميداني؟؟ يك نفس باختمت با سخناني كم و بيش برحزر باش كه موازاست غمت، ميداني ؟